در جستجوی زمان نیافته

سعی میکنم قبل از گذشتنم از تجربه و یا حالی، آن را توصیف کنم
در حین گذشتن، آن را نقاشی
و در پس از گذشتنم از آن ،‌ آن را بنویسم.

  • ۰
  • ۰


همیشه فکر می‌کنم اگر دوستی را به مدت طولانی نبینم، همان رفتاری را با او خواهم داشت که همان خیلی وقت پیش با او داشتم. شاید به این خاطر که دوستان من اندک‌اند ولی همین اندک آن‌قدر در مکالمات ذهنی‌ام حضور همیشگی دارند که وقتی ‌می‌بینم‌شان، اگر آن شور اولیه‌ی دست یافتن دوباره به آن ها را کنار بگذارم، دوباره ادامه‌ی همان دوستیست و همان حرف‌ها. این اندک بودن دوستان باعث شده برای هرکدامشان جایگاه بخصوصی در ذهنم ساخته باشم، در حالی که خیلی وقت ها به نظرم میٰ‌رسیده من برای دیگری تنها یک دوست هستم از میان بسیاری دوست‌ها. 

 

رضا از سفر برگشته بود و ۴ سالی بود که ندیده بودمش. آخرین بار،‌ اولین باری بود که با هم رفته بودیم عکاسی و آن زمان تازه داشتم با عکاسی آشنا می‌شدم و هر طرف را نگاه می‌کردم به چشم این بود که چگونه از این منظره می‌توان عکس گرفت.

یک پسر کم حرف و گاهی می‌توان گفت بی‌حرف که نه فکر می‌کردی نقابی به چهره دارد و نه میلی برای این‌کار. سعی که می‌کردم به حرف بیارمش به بی‌راهه می‌رفت و یا شاید درست باشد من بیشتر ‌می‌ترسیدم زیاد به او نزدیک شوم که آزاری ببیند.(این قبیل توهماتی که در آن زمان بسیار داشتم، حس می‌کردم شاید مثل خودم که از این می‌ترسیدم کسی بیش از اندازه به من نزدیک شود، بقیه هم از این می‌ترسند.)

 

حالا امروز قرار گذاشتم که بعد از مدت ها خانه نشینی، برویم کوه و دشت ببینیم. 

حالا البته، حرف بسیار است در اینجور حالت ها برای من، راحت حرف می‌زنم از این زمانی که گذشته و راحت‌تر می‌پرسم. شاید به این خاطر که دیگر به ناراحت یا خوشحال شدن دیگری کمتر فکر می‌کنم و این در نهایت خوشحال‌تر‌شان هم کرده!

دیدن یک دوست قدیمی... این به چه چیزی شبیه است برای من در این روز‌ها؟ این روز‌ها که تقریبا هیچ‌ مکالمه‌ی از ته دلی نیست، حتی با خودم؟ 

فکر می‌کنم بیشتر شبیه است به یک جور شنیدن آهنگی قدیمی است. آهنگی که مدت‌هاست به آن گوش نکرده ایم و نابهنگاهم از لابلای تلنبار آهنگ ها(اگر مثل من آدم شلخته ای باشید که چه بسیار از تجربه ها بکنید:))، آهنگی که شاید دردی را در زمانی به شکل شعرها و نواهای آن می‌فهمیدیم. همه ‌ی آن خواب و خیال ها که در زمان گوش کردن چندمین بارش به ذهنمان زده بود، دوباره در سرمان می‌آید. 


 

ولی خیلی وقت بود که کوه و دشت نرفته بودم ببینم و جایی هم که رفته بودیم برای ناآشنا بود و هر قدمی که می‌گذاشتم نمی‌دانستم جلوتر به چه چیزی بر‌میخورم. رفته بودیم یک جایی که میان یک کوهستان بیابانی، یک تکه ی کوچک سرسبز و پر از دار و درخت میان کوه ها ایجاد شده بود. روستای ازغد به نظر می‌رسید حالا تقریبا خالی از مسکنه شده و همه به مقصد شهر، خانه هایشان را گذاشته بودند و رفته بودند. شده بود پر از ویلاهایی برای تفریحات آخر هفته ها. 

 

سایه های کودکانی را در کنار رودخانه می‌دیدی که ده‌ها سال پیش مشغول شینطنت های ‌خودشان بودند، آب‌تنی‌ها، رقص‌هایی میان آب، گم شدن‌ها و پیدا شدن‌ها. 

 

جلو‌تر که می‌رفتی و حجم سبز تنهای روستا را که می‌دیدی. به درخت تنومندی نگاه می‌کردی که حالا شاید قرنی را پیموده بود و این چند دهه‌ی اخیر حتی کسی ندیده بودش که دارد رشد می‌کند و بزرگ می‌شود. به جایی قدم گذاشتن و از تنهایی در آوردن افرادی که کسی حتی ندیده بودتشان. 

 

کنار آب نشسته بودم و سعی‌ می‌کردم در همین لحظه بمانم. صدای حرکت آب روی سنگ. از خودم می‌پرسیدم چه چیزی من را از لحظات می‌کشد بیرون و روی آینده و گذشته می‌غلتاند؟ نمی‌دانستم آن لحظه! بهتر است آن لحظه ام را باور کنم. (می‌توانم هزار جور جواب بدهم که چرا آن لحظه اشتباه می‌کردم، ولی چرا انقدر همه‌ی شادی هایم را به اشتباهی بودنشان وصل می کنم؟!)

 

خلاصه که تصمیم گرفتم دوباره برنامه‌ی کوه و دشت و رو حتی در حد چند ساعت در هفته پی‌ بگیرم.  مفرح ذات است! 

 

پی‌نوشت: اگر برای کسی می‌نوشتم، شاید انقدر بی‌حوصله نبودم که از میان موضوعات بپرم و توضیح اجمالی‌ای دهم از آن چه گذشت که خاطره اش بماند. 

ولی به نظرم می‌رسد حالا که اصلا نمی‌دانم چه کسی مرا می‌خواند و آیا می‌خواند یا نه، یا باید با خودم برای دلیل نوشتنم به یک قطعیتی برسم و یا اینکه این پروژه ی نوشتن گم‌نام دوباره به شکست می‌انجامد! 

پی‌نوشت ۲: آن سبزی‌ ای که در آن میانه ی کوه‌ها می‌بینید، همان روستاست:) 

 

 

 

  • ۹۹/۰۵/۲۲
  • دوست دور

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی