در جستجوی زمان نیافته

سعی میکنم قبل از گذشتنم از تجربه و یا حالی، آن را توصیف کنم
در حین گذشتن، آن را نقاشی
و در پس از گذشتنم از آن ،‌ آن را بنویسم.

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

گیجم به صورتی که انگار در هر لحظه احساس می‌کنم تازه از خواب بیدار شده‌ام و باید بگذارم این خواب آلودگی کمی بگذرد تا هوشیار تر شوم. ولی مشکل اینجاست که در هر لحظه چنین احساس می‌کنم و پایانی نمی‌یابد. 

دوستی یک بار نوشته بود ما همواره در میانه‌ایم. همواره در زندگی در یک عدم قطعیت و نادانی بسیار که تلاشی گاها از ما سر می‌زند برای به پایان رساندن آن. ولی این تلاش هم اغلب راه به جایی نمی‌برد و چه بهتر! که زنده بودن گاهی  مقدار زیادی از همین ندانستن آنچه پیش خواهد آمد،‌ در خود دارد.

کنون اینگونه فکر می‌کنم ولی در نمی‌دانم- برای منِ ساده دلی که دل به هر سویی نداشت و یا چون بِس در فیلم breaking the waves  دستمال قدرتش این بود که به راحتی باور می ‌کرد- حالا دیگر چیزی بیشتر از توانم مانده. 

عدم تعهدی که در طی سال‌ها با خودم جمع کرده‌ام (و یا اینکه از پیش در من بود) حالا در بر سرم می‌آید. 

دیشب در خواب و بیداری فکر می‌کردم که هیچ چیز بیشتر از یک ناامیدی یکنواخت نیست.. این ناامیدی حتی از آن شکلیاش نیست که در آن دیوانه‌ میخوانندمان که چرا کاری می‌کنیم که آسیبی دائمی میزنیم به زندگی و یا چیز‌هایی از این قبیل.  یک جور ناامیدی‌است که ما حتی امید به این نداریم دیگر که آن شدت احساساتی که ناامیدی در دلمان بار می‌آورد، ما را به سوی عملی بکشاند. 

 

و نکته همین جاست که ما هیچ وقت دچار این شکل از ناامیدی نمی‌شویم.. به این دلیل که زندگی و رنگ‌های بسیارش و آن‌گونه که ما انسان‌ها هستیم،‌ نمی‌شود که در یک ناامیدی یکنواخت بمانیم. ولی! به اشتباه این روز ها به خودم تلقین می‌کردم که در همین شکل از ناامیدی هستم.. به اشتباه. 

 

  • دوست دور