چندین ماه پیش، در زمانی که دیگر حتی به "لحظه" و وجود داشتنش باور نداشتم، مداوم زیر لبم همین را تکرار میکردم. که "واژهها راهشان را گم میکنند."
درست در زمانی که یک احساس درونمان میپیچد و از ما میخواهد که نامی بر او نهیم و یا که توصیفاش کنیم، واژه ای که پرتاب میکنیم به هدف نمیخورد و در میانهی توصیف، حال مای عجول را همراه با راه خود عوض میکند. دور احساس پیچ میخوریم ولی به توصیف نمیرسیم..
رحمام گرفته بود، به خودم. آدم نمیتواند باور کند که به خودش خیانت کرده و خواهد کرد.. آدم نمیتواند خود را خائن به خود بخواند، مگر اینکه بالکل فراموش کند که آنچه تجربه میکند، تجربهی زیستهی هموست.
- ۰۰/۰۱/۰۷