در جستجوی زمان نیافته

سعی میکنم قبل از گذشتنم از تجربه و یا حالی، آن را توصیف کنم
در حین گذشتن، آن را نقاشی
و در پس از گذشتنم از آن ،‌ آن را بنویسم.

  • ۰
  • ۰

the great beauty

بار دوم است که این فیلم را می‌بینم. در هر دو فیلم‌‌هایی که از آقای سورنتینو دیده‌ام(دیگری youth) انگار شخصیت‌ها به فاصله‌ا‌ی از زندگی می‌زیند ولی خود فیلم و جریان درهم و برهم‌اش بسیار شبیه همین زندگی وحشی‌ایست که تجربه‌اش می‌کنیم، درونش‌ هستیم و از همه مهم‌تر، دیگری را درونش می‌بینیم.

اما آن فاصله‌ای که از آن حرف زدم، برای دیدن همان زندگی‌ست و نه خروج از آن. چون زندگی را نمی‌توان در قطعات تکه تکه‌اش دید و باید کمی از آن فاصله گرفت و همه‌چیزش را،‌ همه‌ی پستی‌ها و صدای شادی‌هایش را، با هم دید تا دیدنی باشد.

به قول خودش: 

hidden beneath the blah, blah, blah... It's all settled beneath the chitter chatter and the noise, silence and sentiment, emotion and fear. The haggard, inconstant flashes of beauty.

  در جای جای فیلم مداوما به رمان فلوبر اشاره می‌کند که می‌گوید می‌خواستم کتابی بنویسم که راجب "هیچ چیز" باشد یا به قول خود فلوبر رمانی معلق در هوا. بدون هیچ ریشه‌ای. شخصیت اصلی می‌گوید که فلوبر در این امر موفق نبوده. نتوانسته روایت‌هایی از زندگی را در کتابی جای دهد و در انتها چیزی جز "بطن زندگی"  یا آن‌طور که من فهمیدم همان great beauty در آن نماند. انگار همه‌ی آن blah ها، همه‌ی آن نویز‌ها تصویر زندگی را می‌سازند و چیزی جز آن‌ها را نیست که روایتش کنیم. این‌طور می‌فهمم مشکل آقای جپ را در کل فیلم که چرا دیگر کتابی نمی‌نویسد. 

خود فیلم به نظرم همین‌طور ساخته شده،‌ مجموعه‌ی نامنظم از بودن‌ در زندگی‌ها و نقش‌بازی‌های گوناگون افراد. ترس، رنج، عصبانیت و شادی. خود آقای جپ، همان‌طور که در سرآغاز به آن اشاره می‌کند، آدم حساسی‌ست. و همه‌ی این احساس‌ها را می‌بیند در جای جای زندگی‌اش، یا به خاطر می‌آورد. شاید همین حساسیت که هر بار آزموده می‌شود و در انتها برای او جز همان احساس اولیه چیزی باقی نمی‌گذارد، مایه‌ی این فکر شده که زیبایی عظیم وجود ندارد...

انگار هر بار به آن در لحظات کوچکی از زندگی بر می‌خوریم، یک غنچه‌ی کوچک را می‌بینم و ناگهان دلمان می‌تپد که آها این‌جاست. چیزی در این‌جا نهان است. ولی آن چیز را جز در همان غنچه‌ی کوچک نمی‌یابیم..

آخر سر برای اعجابمان همین کافیست که برگردیم به اول کار و غنچه را نگاه کنیم و تحیلی بیشتر نمی‌دهیم. 

آخر سر بر می‌گردیم و مثل همان عکاس اول فیلم عکس‌مان را می‌گیریم و نگاه‌مان را می‌کنیم.

 

(ایستادن تحلیل در این‌جا را دوست ندارم. ولی فکر کردم کارگردان همین را می‌خواسته بگوید.)

  • ۰۰/۰۲/۱۲
  • دوست دور

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی