کوته نوشتی که بعدا بیشترش گویم.
سالها بسیاری از زندگیام شکستهای دیگری را گوش شنوا بودم. راهنمای حاضر و آمادهی هر دغدغهی دیگری بودم. میآمد و حتی در حساسترین دقایق زندگیام بدون هیچ توجهای به ارزشی که کارم در لحظه برایم داشت، تمام وقت و تمرکزم را میگرفت. حالا یا دیگریِ حاضر و یا دیگریِ غایبِ در ذهن.
از دو سال پیش انگار گوشهایم گرفتهاند. اگر کسی با درد به من نزدیک میشود، از او فرار میکنم. میگویم تحملت را ندارم، تحمل خودم را ندارم. همه را به خاطر لحظاتی که از دست رفت مقصر میدانم... درد اینجاست که به حدی خودم مقصر اصلی هستم که توانم نیست دیگر همهی اتهام ها را به خودم بازگردانم مثل قبل. احساس ها دیکر بیشمار نیستند.. یکیست و نامش ترس.
- ۰۰/۰۵/۰۱