در جستجوی زمان نیافته

سعی میکنم قبل از گذشتنم از تجربه و یا حالی، آن را توصیف کنم
در حین گذشتن، آن را نقاشی
و در پس از گذشتنم از آن ،‌ آن را بنویسم.

  • ۰
  • ۰

صدا زدن نام خود

دیشب از آن شب‌هایی بود که خیلی وقت بود نداشته بودم، ولی همیشه فکر می‌کردم دوباره از این شب ها خواهم داشت. از آن شب‌هایی که از خودت و رفتارت خشمگینی و باران قضاوت است که می‌بارانی بر سرت که چرا این مسخره بازی ها را باز در آوردم و اینها. مشخصا غمگین نبودم ولی مثل همیشه با این عصبانیت می‌خواستم به آن آدم درونم بگویم که تا کی می‌خواهی هیچ کنشی با جهان نداشته باشی و فقط واکنش هایی از تو سر زند، بیشتر ابلهانه. 

این داد و فریاد کردن معمولا جواب نداده و توانی که با داد و فریاد بر سر خودم بدست می‌آوردم، آخر یا به داد و فریادی بر سر زندگی بدل می‌شد یا نا‌امید می‌شدم از این حرف زدن ها کلا با خود. برای همین سعی کرده بودم در این مدت اخیر چند ساله کمی به خودم بگویم همه چیز هم تقصیر تو نیست و قسمتی از این واکنش ها طبیعیست، که آنقدر در گذشته ات ریشه دوانده که نمی‌توانی از بیخ و بن بزنی‌اشان و .. . که در استفاده از این هم گاهی از آن طرف بوم افتادم. :)

به خواب رفتم و با سرو صدای مادر که آمده بود لباس ها را برای ماشین‌لباس شویی بردارد، بیدار شدم. خواب‌هایی که دیدم همان ادامه ی خشم های دیشب بود به علاوه ی کمی خیالات شیرین که این روزها به آن فکر می‌کنم. یادم نمی‌‌آید خواب چه بود ولی یادم هست که در وسط مکالمه‌ی شیرینی بودم که بیدار شده بودم. بعد از بیدار شدن کمی سعی کردم به ادامه‌ی همان خواب قبلی بپردازم که نشد! به خودم به ساعت که نگاه کردم هنوز ۸ بود و می‌توانستم ۱ ساعتی بخوابم و چه از این شیرین تر. معمولا این یک ساعت به خواب نمی‌روم ولی در فضای میان خواب و بیدار غوطه ور شدن بسیار راحت‌تر است. مثلا فکری به ذهنت می‌رسد و آن را ادامه می‌دهی و ناگهان متوجه می‌شوی که داری خواب می‌بینی و آنکه در خواب حرف می‌زده انگار خودت نبودی و .. 

آن یک ساعت که تمام شد، نمیدانم چرا باز دوباره این فکر به سرم زد که اسم خودم را صدا بزنم. در همان فضای تاریکی که چشمانم می‌دید. در واقع می‌دانم چرا، می‌خواستم ببینم کسی هست آنجا یا نه. همیشه حس می‌کردم آن آدم کوچولوی درون خودم را ناراحت کرده‌ام با رفتار هایم و این صدا زدن آرام برای این است که کاملا رهایم نکند و نرود که دیگر هیچ وقت نبینمش و عمل های من بشود تنها انعکاسی از آنچه دنیا از من می‌خواهد. (راجب این آدم کوچولو و قصه هایش یک روز می‌نویسم.)

صدا زدن نام خودم را که ادامه‌ می‌دادم، صدایی متفاوت از آنچه تاکنون با آن حرف می‌زدم شنیدم. هنوز زنده بود. 

  • ۹۹/۰۵/۱۵
  • دوست دور

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی