فرض کنیم آقای A میداند که وقتی از "دلیل" در ارتباط با زندگی کردن حرف میزند، از چه چیزی حرف میزند.
بعد این آقا بر روی کاغذی لیستی از دلایلِ زندگی را نوشته و آن ها را از بر داشته و یا در مکان مطمئنی نگه داری میکرده.
هر روز صبح که پا میشده اول آن لیست را مروری میکرده و یا زمانهایی در زندگی که احساس میکرده بعضی از آنها را در ذهن ندارد، دوباره به آن ها نگاه میانداخته تا مطمئن شود بیدلیل نیست که زندگی میکند! بعضی اتفاقات در این بین موجب میشده چندتایی از لیست خط بخورند و یا چندتایی به آنها اضافه شوند. حتی خاطراتی که موجب اضافه یا کاسته شدن آن دلایل به لیست میشده را هم مینوشته. همچنین دلایل بنیادین را اینگونه میفهمیده که اگر فردی سر راه به او برخورد و پرسید چرا اینها دلایلت هستند، نیازی ندیده که پاسخی داشته باشد؛ یعنی برایش محرز بوده بعضی دلیل ها نیاز به دلیل دیگری برای دلیل بودنِ خود ندارند.
همه ی این ها و بیشتر که به طور معمول مشخص کند آقای A وقتی از دلایل زندگی حرف میزده، میفهمیده از چه چیزی حرف میزند. (وقتی از دلیل نوشته شده بر روی برگه حرف زده شده منظور این بوده که "دلیلی که به زبان آمده باشد" و نه "صرفا یک احساس باشد که فکر کنیم میتوانیم آن را به زبان بیاوریم و فقط کمی کوشش لازم است".)
ولی فرض کنید یک روز صبح که آقای A از خواب بیدار میشده، دیده برگه ی دلایل گم شده و یا تمام خاطراتی که از آن دلایل در ذهن داشت، دیگر به ذهنش نمیآیند و با سعی بسیار هم مشکل حل نشده.
حالا اینجا آقای A دیگر زندگی نخواهد کرد؟
ممکن است بگویید نه، دیگر زندگی نخواهد کرد، چون دلیلی برای زندگی کردن در دسترسش نیست، در ذهنش نمیآید، نمیتواند آن را بگوید. ولی مگر نبودِ دلایل برای عملی موجب میشود ما عکس آن عمل کنیم؟ یا نبودِ دلایلِ نوشته و یا در ذهن داشته شده برای ادامه زندگی، دلیلیست برای اینکه زندگی پایان یابد؟ نه. (گرچه در خودم و بسیاری دیگر، بسیار دیدهام که وقتی دلیلی برای کاری نداریم، برنامه ریزی میکنیم حتما برالعکس آن را انجام دهیم. این قبیل آدم ها شاید فکر میکردند، وقتی چیزی که همیشه بوده، حالا نیست، باید چیزی در تضاد با آن بوجود آمده باشد و آن را از بین برده باشد.)
میخواستم بپرسم آیا ما بخاطر دلایلی که برای زندگی داریم است که زندگی میکنیم؟! (شاید نه، بلکه برای خود زندگیست که زندگی میکنیم.)
پینوشت: میدانم کل حرف ایراد دارد و در پی اثبات چیزی نیست. ولی فکر میکنم گاهی پافشاری زیادی بر گنجاندن دلایل زندگی در زبان خودمان از ما سر میزند، و حداقل اینکه متوجه نیستیم چرا و چگونه این کار را میکنیم.
- ۹۹/۰۵/۱۲
کلا با ترکیبهایی مثل "دلیلِ زندگی"، "معنای زندگی"، "هدفِ زندگی" و امثالهم مشکل اساسی دارم!
حس میکنم فقط مناسب کتابهای روانشناسی و انگیزشی هستند!