در جستجوی زمان نیافته

سعی میکنم قبل از گذشتنم از تجربه و یا حالی، آن را توصیف کنم
در حین گذشتن، آن را نقاشی
و در پس از گذشتنم از آن ،‌ آن را بنویسم.

  • ۰
  • ۰

دلایل زندگی:))

فرض کنیم آقای A می‌داند که وقتی از "دلیل" در ارتباط با زندگی کردن حرف میزند، از چه چیزی حرف می‌زند. 

بعد این آقا بر روی کاغذی لیستی از دلایلِ زندگی را نوشته و آن ها را از بر داشته و یا در مکان مطمئنی نگه داری می‌کرده.

هر روز صبح که پا‌ می‌شده اول آن لیست را مروری می‌کرده و یا زمانهایی در زندگی که احساس می‌کرده بعضی از آن‌ها را در ذهن ندارد، دوباره به آن ها نگاه می‌انداخته تا مطمئن شود بی‌دلیل نیست که زندگی می‌کند! بعضی اتفاقات در این بین موجب می‌شده چندتایی از لیست خط بخورند و یا چندتایی به آنها اضافه شوند. حتی خاطراتی که موجب اضافه یا کاسته شدن آن دلایل به لیست می‌شده را هم می‌نوشته. همچنین دلایل بنیادین را اینگونه می‌فهمیده که اگر فردی سر راه به او برخورد و پرسید چرا اینها دلایلت هستند، نیازی ندیده که پاسخی داشته باشد؛ یعنی برایش محرز بوده بعضی دلیل ها نیاز به دلیل دیگری برای دلیل بودنِ خود ندارند.

همه ی این ها و بیشتر که به طور معمول مشخص کند آقای A وقتی از دلایل زندگی حرف می‌زده، می‌فهمیده از چه چیزی حرف ‌می‌زند. (وقتی از دلیل نوشته شده بر روی برگه حرف زده شده منظور این بوده که "دلیلی که به زبان آمده باشد" و نه "صرفا یک احساس باشد که فکر کنیم می‌توانیم آن را به زبان بیاوریم و فقط کمی کوشش لازم است"‌.)

 

ولی فرض کنید یک روز صبح که آقای A از خواب بیدار می‌شده، دیده برگه ی دلایل گم شده و یا تمام خاطراتی که از آن دلایل در ذهن داشت، دیگر به ذهنش نمی‌آیند و با سعی بسیار هم مشکل حل نشده.

حالا اینجا آقای A دیگر زندگی نخواهد کرد؟

ممکن است بگویید نه، دیگر زندگی نخواهد کرد، چون دلیلی برای زندگی کردن در دسترسش نیست،‌ در ذهنش نمی‌آید، نمی‌تواند آن را بگوید. ولی مگر نبودِ دلایل برای عملی موجب می‌شود ما عکس آن عمل کنیم؟ یا نبودِ دلایلِ نوشته و یا در ذهن داشته شده برای ادامه زندگی، دلیلیست برای اینکه زندگی پایان یابد؟ نه. (گرچه در خودم و بسیاری دیگر، بسیار دیده‌ام که وقتی دلیلی برای کاری نداریم، برنامه ریزی می‌کنیم حتما برالعکس آن را انجام دهیم. این قبیل آدم ها شاید فکر میکردند، وقتی چیزی که همیشه بوده،‌ حالا نیست، باید چیزی در تضاد با آن بوجود آمده باشد و آن را از بین برده باشد.)

 

می‌خواستم بپرسم آیا ما بخاطر دلایلی که برای زندگی داریم است که زندگی می‌کنیم؟! (شاید نه، بلکه برای خود زندگیست که زندگی ‌می‌کنیم.)

 

پینوشت: می‌دانم کل حرف ایراد دارد و در پی اثبات چیزی نیست. ولی فکر می‌کنم گاهی پافشاری زیادی بر گنجاندن دلایل زندگی در زبان خودمان از ما سر می‌زند، ‌و حداقل اینکه متوجه نیستیم چرا و چگونه این ‌کار را می‌کنیم. 

  • ۹۹/۰۵/۱۲
  • دوست دور

نظرات (۲)

  • سارا ساوه دورودی
  • کلا با ترکیب‌هایی مثل "دلیلِ زندگی"، "معنای زندگی"، "هدفِ زندگی" و امثالهم مشکل اساسی دارم!

    حس می‌کنم فقط مناسب کتاب‌های روانشناسی و انگیزشی هستند!

    پاسخ:
    آره،‌ می‌فهمم چی میگی. بیشتر حدسم اینه تو اون کتاب ها "معنا" ی جوری طراحی میشه که فقط بری جلو! یکم مثالم بده و نمیگمم همیشه اینجوریه حتی، ولی تا حدی شبیه به گاویه که جلوش پرچم قرمز گرفتی. قطعا حرکت میکنه:)
    حالا جدای از این کافیه تصور کنیم اگر زندگی هدف مشخصی -که یک جا نوشته بودنش و معلوم بود چیه برای همه- داشت چه شکلی می‌شد!؟ حدسم اینه خیلی بی‌مزه تر می‌شد. و اگر بشه راجبِ بی‌معنایی حرفی هم زد، همینه:)) 

  • سارا ساوه دورودی
  • "رسیدن به تقرب الهی"، "رسیدن به آزادی"( که جایی داستایوفسکی اون رو هدف زندگی شمرده) و خیلی‌ ترکیب‌های دیگه که خرده‌فرهنگ‌ها و آدم‌های مختلف اون رو به عنوان هدف زندگی توی ذهن دارن، توی همین تعریفی که از هدف دادی نمی‌گنجه؟
    پس احتمالا بشه نتیجه گرفت که چقدر همه ابله و بی‌مزه‌ایم! :))

    پاسخ:
    من عذر‌میخوام که انقدر نادقیق منظورم رو بیان کردم:) و البته حرفت ی مطلبی رو داشت برام که من بهش دقت نکرده بودم. 
    منظور من این بود که اگر می‌شد از اون لحظه ای که به هدفت رسیدی "عکس" گرفت (من اینجوری قرار دادن یک هدف در یک نوشته ی واضح رو می‌فهمیدم، وقتی اون حرف رو زدم)،‌ یا معادلا "تصور" مشخصی از اون چیزی که قراره بهش برسی داشته باشی اون وقت در پی اون هدف رفتن مثل بردن یک بازی شطرنج می‌مونه. شاید اینجا جمله این باشه: مات کن، یا تصویری در ذهن معادل مات. 
    حالا انسانی رو تصور کن که به این دنیا اومده تا فقط مات کنه. فقط یک تصویری رو بسازه. برای یک انسان آزاد، که هر لحظه می‌تونه بگه نمی‌خوام بازی کنم یا حتی میخوام ببازم، چه چیزی از این بی‌معنا تر (به نظر من) که بخاطر تحقق یک تصویر زندگی کنه؟ (من میگم ما به خاطر یک تصویر نیست که زندگی میکنیم، ما بخاطر چیزی که می‌تونیم به تصور دراریمش زندگی نمی‌کنیم (یعنی انسان آزاد نباید این کار رو بکنه)، بلکه چیزی که بخاطرش زندگی می‌کنیم نباید داخل تصویر ها بگنجه.(بازم مثال می‌زنم جلوتر))
    حالا مساله اینجاست که تو احتمالا میگی من زبان رو اشتباه فهمیدم و جمله ها،‌تصاویر نیستن. هم‌نظرم منم در این مورد. 
    مثالی که زدی و جالبه به نظرم رو نگاه کن. "رسیدن به آزادی" آیا واقعا معنی داره که انسان به آزادی برسه؟ آیا وقتی این رو می‌گیم منظورمون این نیست که در جهت آزاد شدن حرکت کنه؟(من میگم این دومیه چون هیچ وقت "معیاری" در دست حتی خود نیست که انسان آزاد باشه.بازم حالا این حرف منه.)
    مثال از هدف بی‌معنی؛ مثلا (خیلی ساده شده!)به نظرم مارکسیسم میاد میگه که جهانی بسازیم از برابری، در ذهن خودش تصویری از انسان ها رو می‌سازه که درش هر کس به کار مشخصی مشغوله و همه با عدالت با هم رفتار می‌کنن و بی عدالتی ای نیست، اگر زندگی در این ساختار رو معنا دار بدونیم،‌ مثل اینه که زندگی یک مورچه در یک ساختار کاملا منظم که خود به خود بهم نمی‌ریزه رو معنی دار بدونیم.(ممکنه معنی دار باشه ولی نمی‌تونم باور کنم در مورد زندگی انسان معنی داری به همین شکل‌ه.)
    شاید حرفی که می‌خواستم بزنم این بود: هدف هایی که مشخص باشن، و ما تصویر مشخصی از تحققشون از پیش داشته باشیم، بی‌مزست که به سمتشون حرکت کنیم :) (و خب منظور از رسیدن به آزادی شاید دقیقا عکس همین تصویر مشخص داشتن‌ه و می‌تونه هدف انسان در زندگی باشه(ولی آیا به زبان در اومده این هدف؟!). ولی برام واضحه که به عنوان هدف زندگی مثلا به مقدار مشخصی پول دراوردن، که یک تصویر مشخصه، هدف بی‌معناییه.)

    یک نکته‌ی مهم اینکه کل حرف هایی که زدم باز هم نادقیقه، چون خیلی می‌شه بحث کرد که ما به چه چیزی می‌گیم معنی و یا زبان چه کاری انجام میده و فلان و بهمان :)‌ ولی امیدوارم منظورم رو رسونده باشم. هرچند غلط و غلوط. (در ضمن که تو ی دنیای بی‌معنی هیچ کس ابله و می‌مزه نیست:) چون عفلانیت و مزه وجود ندارن به نظرم در اون دنیا(این خودش یک شوخیه البته:)))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی