گاهی آنقدر سریع تغییر میکنیم که نمیتوانم راهی که در آن تغییر کردیم را پیگیری کنیم.
مدت زیادیست که تضاد بزرگی را درونم حمل میکنم. تضادی راجب اینکه چیزهای کمی هستند در این جهان که ارزشی برایشان قائلم و آن چیزها غالبا اشتراکی با دیگران ندارد و همزمان میل به در گوشه و کنار زندگی آدم ها بودن. به قول دوستی، شادی ها اندک اند.
در این ۳ ماهی که تقریبا در آزادی کامل در باب آنچه میشود کرد به سر میبرم، بسیار با خودم مواجه شدم، با اینکه جدای از اینکه چیزی هستم و یا میتوانم باشم، هستم! با سکوت واقعی زندگی در بطن اتفاق هایش، در سکوت خودم با خودم گاهی اوقات، که از پیگیری و بررسی مداوم فکر های تکراری داخل زندگیِ شلوغ شده خسته شده بود و یا حتی دیگر فهمیده بودم با واژه های خودم نمیتوانم مساله ای در زندگی را حل کنم. (اینجا ذهنم میرود سمت شرح بسیار طولانی مسائل زندگی که فقط شکل مسئله دارند ولی برای این نبوده که نوشته را شروع کردهام!) ولی به طور خلاصه میتوانم بگویم چون با واژه های خودم نزیسته بودم، حالا زیستم را هم نمیتوانستم با واژه ها درست کنم. هیچ کدام دیگری را هُل نمیداد.
حالا معلق شده ام؟! نه مدتی هست که معلق شده ام. چند بار بوده که اینگونه شده ام قبل تر حتی. چگونه از آن بیرون آمده ام؟ با پرت کردن حواس ام.
معلق میان تصمیم های گوناگون. تصمیم یعنی تصویری از فرآیند را درون واژه ها قرار دادن؟ و من با این میزان از معلق ماندن نمیتوانم به واژه هایم ایمان داشته باشم.
ولی معلق بودن نه به این خاطر که حس خوبی نیست، بلکه به این خاطر که آدم نمیتواند زمان زیادی معلق بماند، که بلاخره روزی خسته میشود و ممکن است در هر ساحلی کناره بگیرد، فقط بخاطر اینکه ساحلیست و نه اینکه چه ساحلیست.
و این یعنی وادادن، تنها و تنها چیزی که از آن متنفرم. اگر ارزش های فعلی ام را زندگی نکنم، آن ها را در واژه ها خشک کرده ام.
عجیب است برایم به اصولم که نگاه میکنم نباید این میزان زندگی را جدی بگیرم که این قدر شک وجود داشته باشد در تصمیم هایم، ولی هست!
باید برگردم به زندگی.
(همچنین به عنوان روزی که انقدر از نوشتن خاطرات روزانه ام دور نشوم که همه ی حرف هایم شبیه همین متن پند و اندز به خودم باشد!)
- ۹۹/۰۴/۲۵
عالی
موفق باشید.....